از سری گفتوگوهای منو خودم:))

ساخت وبلاگ

تمام چیز هایی که اینجا هست کشته شده .

 

شاید در زمانی دیگر و مکانی دیگر.

ولی حالا نه.

این بلاگ صرفا به احترام بیان بعضی حس ها که اینجا نوشتم میماند و دلیت نمیشود.

از سری گفتوگوهای منو خودم:))...
ما را در سایت از سری گفتوگوهای منو خودم:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafastanhaei1 بازدید : 6 تاريخ : سه شنبه 11 آذر 1399 ساعت: 14:51

تمام تلاش هام برای نوشتن کلمه ای درباره عواطفی که دارم بی ثمره. 

این یه خط حاصل دو هفته تلاش برا نوشتن یا حرف زدن هست. 


پ. ن:ویدرشین رو هم میخوام ببندم. یکی از چیزای عبثی هست که دارم. 

از سری گفتوگوهای منو خودم:))...
ما را در سایت از سری گفتوگوهای منو خودم:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafastanhaei1 بازدید : 27 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 16:10

آمده ام برای تو بنویسم.دیگر قرار نیست سعی کنم نوشته هایم زیبا باشد و به اصطلاح با قلمم صفحه را به آتش بکشم.خیلی بی پرده میگویم.فقط برای تو اینجایم. برای تو..آمده ام بگویم تو را این روز ها بیشتر از همی از سری گفتوگوهای منو خودم:))...ادامه مطلب
ما را در سایت از سری گفتوگوهای منو خودم:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafastanhaei1 بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت: 1:05

امروز نشستم  فکر کردم و  متوجه شدم چه قدردلم برای تمام چیزایی که رفتند یا دارن میرن تنگ میشه.اونقدری تنگ خواهد شد که بشینم براش هر چند وقت یه بار درست حسابی سیگار بکشم.  امروز فهمیدم تلاش کردن برای با از سری گفتوگوهای منو خودم:))...ادامه مطلب
ما را در سایت از سری گفتوگوهای منو خودم:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafastanhaei1 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت: 1:05

میدونید..اکسیژن عامل مهمی برا زنده موندن همه ماهاست.یعنی فقط ماها نه.گیاهاهم حتی اگه به ریششون اکسیژن نرسه حالشون بد میشه. پژمرده میشن کم کم،برگاشون میریزه و آروم آروم میمیرن. هممون اکسیژن کم میاریم و صورتمون کبود میشه و به همه جا چنگ میزنیم تا زنده بمونیم. خب منم روزایی بوده که  اکسیژن کم بیارم،ت از سری گفتوگوهای منو خودم:))...ادامه مطلب
ما را در سایت از سری گفتوگوهای منو خودم:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafastanhaei1 بازدید : 13 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1396 ساعت: 6:25

درسته ما تو گرماییم.درسته گرمای هوا رو تن هممون عرق میشونه ولی باور کنید اینجا،دقیقا اینجا،هوا سرده.نه از اون سرماها که رو خودمون پتو بکشیم و پاهامونو بکنیم زیر کرسی تا گرم شیم.ازاون سرماهای قطب شمالی که اگه یه سرپناه نداشته باشی قطعا منجمد میشی و اگه سرپناه هم داشته باشی شاید منجمد شی یاز. وقتی تو از سری گفتوگوهای منو خودم:))...ادامه مطلب
ما را در سایت از سری گفتوگوهای منو خودم:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafastanhaei1 بازدید : 11 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1396 ساعت: 13:57

پرامون شکسته انگار...

انگار همین چند روز پیش بود که حس میکردم پرهایی دارم برا پرواز ..میتونم پرنده باشم..میتونم پرواز کنم و آسمون هارو ببینم ..میتونم از این دیار برم

ولی حالا چی؟

پرام شکستن انگار...دیگه توان پروازم نیس...بالای جدید میخوام

از سری گفتوگوهای منو خودم:))...
ما را در سایت از سری گفتوگوهای منو خودم:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafastanhaei1 بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 1396 ساعت: 0:23

چند وقتی میشد که میومد و گوشه اتاقم میشت.یه دست لای مو های مشکیش میکشید و مثل همیشه میگفت:فندک داری؟ منم دست میبردم تو جیبم و آخرین کبریت های مونده ته جیبمو بهش میدادم تا سیگارشو روشن کنه.بعد میرفت سمت پنحره تا سیگارشو بکشه و منم وسایل قمارمونو آماده میکردم. از اون سر اتاق صدای همایون شجریان رو میشن از سری گفتوگوهای منو خودم:))...ادامه مطلب
ما را در سایت از سری گفتوگوهای منو خودم:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafastanhaei1 بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 4:13

راه ها ازهم جدا میشن!هرکی بلاخره راه خودشو پیدا میکنه.قرار نیس همه ما ها راه های یکسان بریم!

فقط زمان نشون میده کدوم راه خفن تر بود!

از سری گفتوگوهای منو خودم:))...
ما را در سایت از سری گفتوگوهای منو خودم:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafastanhaei1 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 3:13

من چند روزه حالت تهوع دارم.نمیدونم شاید چند هفتست .شایدم به چند ماه قبل برمیگرده این حالت تهوع لعنتی من. زمان شروعشو یام نیس.علت حالت تهوعمو هم نمیدونم. امروز هم حالت تهوع داشتم.وقتی از خواب پاشدم این لعنتی باهام بود.وقتی صبونه میخوردم..وقتی داشتم تو تلگرام چت میکردم و اسمایلی میزاشتم این حالت تهوع باهام بود. وقتی تو ایسگاه اتوبوس نشسته بودم منتظر اتوبوس بودم داشتمش...وقتی سرمو توایسگاه  به دیواره های شیشه ای عقب ایسگاه تکیه داده بودم و به ساختمون بانک مسکن نگاه میکردم و نوشته هاشو میخوندم حالم داشت بهم میخورد. ..بانک مسکن شعبه اسکندری وقتی تو اتوبوس نشسته بودم و به کاری که قرار بود بکنم،فکرمیکردم این حسم شدت گرفت. زمانی که زیر پل حافظ راه میرفتم و سعی میکردم لب هامو از هم جدا کنم تا حرف بزنم حالت تهوع شدیدی داشتم. موقعی که وارد دانشگاه امیرکبیر شدم و از پله های دانشکده نفت بالا میرفتم داشتمش. موقعی که با پشتیبانم دست میدادم حالم از دست های خودم و اون بهم میخورد. این حس لعنتی لحظه به لحظه باهام بود.نمیتونستم دور بندازمش. موقعی که بعد آزمون به تماشای عرف نشستم حالم از تموم پدرمادرا وتمو از سری گفتوگوهای منو خودم:))...ادامه مطلب
ما را در سایت از سری گفتوگوهای منو خودم:)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafastanhaei1 بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 3:13